جمعه بهاری
سلام روز جمعه 30 فروردین 92 از اون روزهای به یاد موندنی شد برای من و رادمهرم. خاله جون پیشنهاد داد بریم گردش و رادمهری هم یه هوایی به سروصورتش بخوره و از این پاستوریزگی دربیاد. خودش زحمت کشید و بساط ناهار و ... رو حاضر کرد و با هم رفتیم بیرون.خداروشکر هوا عالی بود.تازگیا کشف کردم پسرمون حسابی ددریه.کلی سر ذوق میاد وقتی درخت و رود میبینه. زحمت ناهار رو باباجون و عمومهدی کشیدن و یه جوجه خوشمزه آماده کردن.در حین آماده شدن غذا من و خاله رادمهر رو بردیم تا ازش عکس بگیریم.زمین کمی لیز بود . چشمم به پریسا افتاد دیدم کفش پاش نیست.پس کفشات کو خاله؟؟؟؟ پریسا: دیدم لیز میخورم بچه می افته دراوردم.من هم از تعجب دهان...